سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جرعه ی آخر

داستان طنز جمعه 86/7/27 ساعت 10:50 عصر
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ . من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت :
- اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که :
- اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى باشد یا چهار باندى ؟؟!!
 
 
 
 
 
یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد نتیجهء اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی !
 
 
 
 
 
 
شرلوک هلمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر

آن خوابیدند.

نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست.بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:نگاهی به بالا

بینداز و به من بگو چه می بینی؟

واتسون گفت:میلیون ها ستاره می بینم.

هلمز گفت:چه نتیجه ای می گیری؟

واتسون گفت:از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چه قدر در این دنیا

حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری است .پس باید اوایل

تابستان باشد.از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است. پس ساعت باید

سه نیمه شب باشد.

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت:واتسون تو احمقی بیش نیستی !!! نتیجه اول و مهمی که باید

بگیری این است که:

چادر ما را دزدیده اند...!!!!
 

نوشته شده توسط: mahi sorkh


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

تولد من......
[عناوین آرشیوشده]