سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جرعه ی آخر

تولد من...... سه شنبه 86/11/23 ساعت 3:2 عصر

من در خدا متولد شدم و خدا در من شکوفه زد

من با خدا در خدا دویدم تا به خدا برسم

شیطان آمد و دست مرا گرفت  و مرا از خدا دور کرد

با شیطان می دویدم و ،به عقب نگاه کردم تا خدا را ببینم ،خدا به من لبخند زد و دستش را دراز کزد تا دستم را بگیرد

اما شیطان بیشتر مرا به طرف خود کشید و دویدیم و دور شدیم

خدا چشم به راه من روزها و شبها منتظر ماند

اما برنگشتم

محرم امد

و خدا سفیته النجاتش را برای نجات من فرستاد

اما من از سوار شدن سر باز زدم

خدا مرا به یاد جمعه های انتظارم انداخت

مرا به یاد مَتی اَحارُفیکَ یا مَولای انداخت

مرا به یاد کَیفَ اَصبِرُ اِلی فِراقِک انداخت

مرا به یاد عَزیزٌ عَلَیَّ اَن اَرَیَ الخَلقَ وَ لا تُری انداخت

اما من غرق در شیطان باز نگشتم

و تنها به آهی اکتفا کردم

شاید چون می دانستم هر گاه که برگردم خدا هست

با لبخندی مهربان

با آغوشی باز

با دستانی نوازشگر

با نگاهی سرشار از مهر

و مرا خواهد بخشید..........بر نمی گشتم

.

.

.

و حالا من باز در خدا متولد شدم.................

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: mahi sorkh


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

تولد من......
[عناوین آرشیوشده]